جدول جو
جدول جو

معنی در نجف - جستجوی لغت در جدول جو

در نجف(دُرْ رِ نَ جَ / دُ رِ نَ جَ)
فارسی حجرالقمر. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). سنگی است سفید و شفاف مانند بلور که در میان آن موهای سیاه معاینه می شود و آن موها را به حضرت علی (ع) نسبت کنند و تعظیم نمایند. (از غیاث). بلوری که در نجف بدست آید و از آن هم در جاهلیت و هم در عصر عباسیان ظرفها و خاتمها کردندی وقسمی از آن را درّ مودار گویند برای چیزی چون موی که در درون دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
روشندل از محبت شاه ولایتم
در نجف شود ز صفا سنگ تربتم.
میر ابوالقاسم (از آنندراج).
در دل دواند ریشه چو موی در نجف
خطی که راضی از لب لعلش برآمده.
فصاحت خان راضی (از آنندراج).
رجوع به این ترکیب ذیل در و نیز به در مودار در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درونج
تصویر درونج
گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، درونک، درونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، فرهانج، سکاچه، برخفج، خفتو، برغفج، کرنجو، خفج، فدرنجک، خفتک، فرنجک، برفنجک
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ دِ)
نزد. در خدمت. در پیش. نزدیک. عند. (ناظم الاطباء). لدی
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 85 هزارگزی خاور مشیز و سر راه مالرورابر به چهارطاق، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
معرب درونک است و آن دوائی باشد بشکل عقرب و بسبب آن درونج عقربی خوانندش و گزیدگی جانوران را نافع است. (از برهان) (از آنندراج). صاحب منهاج گوید: دو نوع است فارسی و رومی بود و هر دو را درونج عقربی خوانند از بهر آنکه بشکل عقرب بود. صاحب جامع گوید: در کوهستان شام و اندلس بسیار باشد و گویندگزندگی جانوران زهردار را نافع بود. (از اختیارات بدیعی). به لغت فارسی بیخی است عقربی شکل خاکستری رنگ گره دار و عدد گره او زیاده از دو سه نمی باشد و با اندک تلخی و خوشبوی و با صلابت و اندرونش سفید و برگ گیاه او شبیه به برگ بادام و مایل به زردی و بر زمین فرش می شود، و مستعمل از او بیخ است و قوتش تا ده سال باقی است. و جهت خفقان و رفع طاعون و گزیدن عقرب و رتیلا و تقویت هاضمه نافع است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی از تیره مرکبان و از نوع دورونیکوم (این لاتینی از لفظ درونج مأخوذ است). درونج عقربی دارای گلهای مرکب زرد و ریشه و برگ آن دارای مادۀ سمی است و بر ضد زهر عقرب بکار میرود. (از دائره المعارف فارسی). درونه. (نزهه القلوب). عقیربه. (یادداشت مرحوم دهخدا). درونج عقربی
لغت نامه دهخدا
(دُ نِ)
ناوناوان و خرامان در رفتار. (منتهی الارب). درامج
لغت نامه دهخدا
(دُ)
اشتر بزرگ هیکل و فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ جَ)
کابوس بود که شب در خواب بر مردم نشیند. (لغت فرس اسدی). گرانی که در خواب بر مردم افتد و آنرا به عربی کابوس خوانند. (برهان) (آنندراج). حکما گویند مادۀ سودائی است که در خواب بسبب آن ماده چنان نماید که شخصی مهیبی یا جانوری قصد او کرده و او را نه قدرت بر دفع آن است و نه قوت فرار از پیش آن، و عوام گویند که دیوی است که در خواب مردم را فروگیرد و به تازی آنرا کابوس و عبدالجنه وبه سریانی خرخجیون خوانند. (جهانگیری). برخفج. بختک. ضاغوط. خانق. نیدلان. جاثوم. سکاچه. مندد. عبدالجنه. کرنجو. باروک. برک. نیدل. جثا. فرنجک:
تاختند از هوای نفس و فساد
بر سر خفته همچو درفنجک.
؟ (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(سِرر)
موضعی است به نجد. (منتهی الارب). جایگاهی است به نجد در دیار اسد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ غِ)
کلاته ای است در کوهپایۀ کاخک گناباد، از خراسان. (یادداشت محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنجف
تصویر درنجف
مهایک نجف سنگی است بهادار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته درونک درونه از گیاهان گیاهی است دارای ساقه بلند و مجوف که بر زمین میخوابد. برگهای آن شبیه بادام و گلهایش زرد است و ریشه اش گره دار و بهیئت عقرب و طعمش تلخ است و در پزشکی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنوف
تصویر درنوف
کلانشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر نج
تصویر بر نج
تازی گشته پرنگ از توپال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
گرانیی که در خواب بر مردم افتد. کابوس بختک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در نزد
تصویر در نزد
نزد پیش: چیزی در نزد من نیست. توضیح: باین معنی لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در نظر
تصویر در نظر
در نگر فردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در نفس
تصویر در نفس
فی الحال، درزمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
((دَ فَ جَ))
بختک
فرهنگ فارسی معین
کوفته شدن و رنجور گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز و خرد کردن، کوفته و مانده کردن، کوفته شدن و رنجور گشتن بدن در اثر کار
فرهنگ گویش مازندرانی
بدن کوفته و درد ناشی از فشار عضلات
فرهنگ گویش مازندرانی
کوفته، درمانده، ریز شده
فرهنگ گویش مازندرانی